وَ ضَرَبَتْ إِلَى مُحَارَبَتِهِ بُطُونَ رَوَاحِلِهَا.(نهج البلاغه-خطبه ۱۸۵)عرب از هر سو براى جنگ با وى به راه افتاد.
کنایه از شتاب اعراب در جنگ با پیامبر “ص” است چون ضربه زدن به شکم شتران باعث تسریع در حرکت آنان مى گردد.( ابن ابی الحدید ؛ ۱۳۷۹-۱۳۶۸: ۱۰/ ۱۶۵)
آنگاه که امام (ع) بر منبر مسجد کوفه مشغول سخنرانى بود در بین سخنان خویش مطلبى اظهار داشت که “اشعث بن قیس” گفت: یا “امیرالمومنین” این مطلب که تو مى گویى علیه توست نه به نفع تو. حضرت لحظه اى نگاه خود را پایین انداخت، و سپس گفت: مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْکَ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ لَعْنَهُ ٱللَّاعِنِینَ حَائِکُ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقُ ابْنُ کَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ ٱلْکُفْرُ مَرَّهً وَ ٱلْإِسْلَامُ أُخْرَى‏…( نهج البلاغه- خطبه ۱۹)
تو را که آگاهانید که سود من کدام است و زیان من کدام؟ که لعنت خدا و لعن لعنت کنندگان بر تو باد! اى متکبر متکبرزاده! منافق کافرزاده! یکبار در مهد کفر اسیر گشتى، بار دیگر در حکومت اسلام به اسیر درآمدى.
عبارت حَائِکُ ابْنُ حَائِکٍ ، کنایه از نقصان عقل او و ناتوانى اش در قرار دادن هر چیز به جاى خویش و تاکید بر ناشایستگى او در اعتراض بر امام است. چون حرفه ى “بافندگى” در مظان نقصان عقل است، از آن رو که ذهن بافنده اغلب متوجه کار خویش و در تب و تاب ترتیب و تنظیم رشته نخهاى متفرق است که نیازمند حرکت دستان و پاهاى او بوده است و هر کس در این حال وى را مشاهده کند، در مى یابد که او از اطراف خویش غافل و نسبت به محیط اطراف ابله و نادان است.
در توجیه دیگرى گفته شده است از آن جهت که بافنده، اهل معامله با زنان و کودکان و همواره در ارتباط با آنان است، به همین دلیل تردیدى در کمبود عقل او نیست، همچنین گفته شده است که علت ایراد گرفتن حضرت به وى به خاطر شغل بافندگى، بدین خاطر است که این حرفه اى پست و فرومایه و مستلزم کمى و خساست همت و مشتمل بر بعضى خلقیات ناشایست است و صاحب آن در مظان دروغ و خیانت مى باشد. روایت شده است که رسول خدا "ص” مقدارى پنبه را براى بافتن به بافنده اى از “بنى نجار” داد و او پیوسته کار را به تاخیر مى انداخت. رسول خدا “ص” در تقاضاى جامه ى خویش مرتب مراجعه مى کرد ولى او کار را به تاخیر مى انداخت تا اینکه پیامبر “ص” از دار دنیا رحلت فرمود. به هر حال دروغ، راس نفاق است و صاحب حرفه اى که مقتضاى کار آن چنین باشد را اقتضاى اعتراض در چنین مقامى نیست.
البته در خود “اشعث” اختلاف است که آیا واقعا به حرفه ى بافندگى مشغول بود یا نه، گروهى روایت کرده اند که او و پدرش برد یمانى مى بافتند که اگر چنین باشد این سخن کنایه است. اما گروه دیگرى قایلند که او بافنده نبود بلکه از فرزندان یکى از پادشاهان قوم “کنده” و از بزرگان آن قبیله بود و توصیف حضرت از آن جهت است که وى در هنگام راه رفتن دو سر شانه ى خود را تکان مى داد و جلوى دو گام خود را به هم نزدیک و دو پاشنه پاى خود را دور از هم مى گذاشت و این نحوه راه رفتن به “حیاکه” معروف است … (همان منبع: ۱/۳۲۳)
ٱلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ‏.( نهج البلاغه-حکمت ۱۴۰) آدمى نهفته در زیر زبان خویش است.
تقدیر آن “حال المرء” است و مضاف به سبب علم به آن حذف شده است یعنى در حال عدم نطق، حال او پوشیده و پنهان است، “ تَحْتَ لِسَانِهِ” کنایه از سکوت اوست بدان جهت که ارزش آدمى به اندازه ى عقل و خرد اوست و مقدار عقلش از ارزش سخنش هویدا مى گردد. پس اگر چون حکیمان سخن گوید، جزو آنان قلمداد مى شود و اگر چون سفیهان تکلم کند، در ردیف آنان خواهد بود و یا در رده اى بین آن دو بر حسب کلامش. (بحرانی ؛۱۳۷۳ : ۵/۳۲۷)
لَوْ لَا حُضُورُ ٱلْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ ٱلنَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى ٱلْعُلَمَاءِ أَنْ لَا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا…( نهج البلاغه، خطبه ۳) اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران، حجّت بر من تمام نمى‏نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست مى‏گذاشتم‏
کِظَّهِ ظَالِمٍ شکمبارگى ظالم کنایه از شدت ظلم او و گرسنگى مظلوم کنایه از کثرت مظلومیت اوست. (همان منبع: ۱/۲۸۶)
فَشُدُّوا عُقَدَ ٱلْمَآزِرِِ وَ اطْوُوا فُضُولَ ٱلْخَوَاصِرِ .( نهج البلاغه-خطبه ۲۱۱)
پس میان را استوار ببندید و زیادت دامن را براى کار در چینید! که نتوان هم نقش مهترى بر صفحه ى اندیشه بست و هم بر خوان مهمانى آسوده نشست.
جمله ى نخست کنایه از تلاش و کوشش در راه اطاعت از اوامر الهى است و جمله ى دوم کنایه از رها کردن و ترک تمتعات و لذایذى است که افزون بر نیاز باشد زیرا پهلوها و شکمها در صورتى که بیش از نیاز لازم آکنده از ماکول و مشروب شود، فربه و سمین مى گردد.
إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ ٱلْحَقَائِقِ فَالْعَصَبَهُ أَوْلَى وَ یُرْوَى نَصُّ ٱلْحِقَاقِِ .( غریب کلامه-ص ۴٫)
چون زنان به “ نَصُّ الْحِقَاقِِ” رسیدند خویشاوندان پدرى به آنان اولى ترند.
بنا بر قول “شریف رضى” نص الحقاق نیز روایت شده است. نص، نهایى ترین قسمت یک چیز است. النص فى السیر بیشترین مقدار طاقت چارپا در سیر است. نصصت الرجل عن الامر به معنى کنجکاوى در حال او براى استنباط اوضاع اوست و مراد از نص الحقائق، سن بلوغ است که پایان دوره کودکى است و وقتى است که به سن بزرگى مى رسند. این یکى از فصیح ترین و غریب ترین کنایات در اداى مفهوم بلوغ است. امام (ع) مى فرماید: وقتى زنان به سن بلوغ رسیدند “عصبه ى” محرم با او نظیر برادران و عموها در تصمیم ازدواج او بر مادرش اولویت دارند.
حقاق به معنى جدال و مخالفت مادر با “عَصَبَهُ” است و اینکه هر یک خود را بر حق و شایسته ى قضاوت و تصمیم بداند. هنگامى که مى گویند حاققته حقاقا به معنى: جادلته جدالا است. بر اساس قول دیگرى نص الحقائق به معنى بلوغ فکرى و ادراک است و منظور آن حضرت، رسیدن زن به مرحله اى است که حقوق و احکام الهى بر او واجب مى گردد. به اعتقاد “ابن ابى الحدید” منظور از نص الحقائق در اینجا بلوغ زن است در حدى که آماده ى ازدواج گردد و قدرت تصرف در اموال و حقوق خویش را داشته باشد و این از باب تشبیه به شتران حقاق است چون حقاق جمع حقه و حق به معنى شترى است که سه سال آن کامل شده و وارد چهارمین سال عمر خویش گردیده است و در این هنگام است که مى توان بر پشت آن سوار شد و به نهایت سرعت خود مى رسد.
بنابراین از دو قول بالا قول اول بر مبناى کنایه و قول دوم بر مبناى استعاره است. ( ابن ابی الحدید ؛ ۱۳۷۹-۱۳۶۸: ۱۹/ ۱۰۸)
پایان نامه - مقاله - پروژه
أَسْهِرُوا عُیُونَکُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَکُمْ وَ اسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَکُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَکُمْ وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِکُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِکُمْ وَ لَا تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا.( نهج البلاغه-خطبه ۱۸۲)
چشمهاى خود را به شب بیدار دارید و شکمهاى خویش را با اندک خوردن به لاغرى درآرید! قدمهاى خود را به کار افکنید و مالهاى خویش را در راه خدا هزینه کنید! از تن هاتان بگیرید و به جانهاتان ببخشید و در بخشیدن از این بدان بخل مورزید!
امر به بیدارى در شب کنایه از شب زنده دارى و عبادت در شب است بر اساس آیه ى شریفه ى و من اللیل فاسجد له و سبحه لیلا طویلا [ سوره ى دهر، آیه ى ۲۶٫ ] و اختصاص عبادت به شب در این جملات از آن روست که شب مظان خلوت با خدا و کناره گیرى از سایران و روز جولانگاه عبادات دیگرى چون جهاد و کسب معاش براى تامین زندگى خانوادگى است. خالى نگهداشتن شکم کنایه از روزه دارى است. بکارگیرى پاها کنایه از قیام براى نماز است. انفاق اموال کنایه از پرداخت صدقات و زکات در راه خداست و برگرفتن پاره اى از تن کنایه از ذوب کردن آن با روزه و نماز است، چون مبالغه در تربیت جسم مستلزم حب دنیا و اقبال بر لذات آن است و ذوب کردن جسم بدین معنى کرامت بر روان است با ملکات و فضایل و قرب الى الله و در بیان اینکه به زحمت انداختن جسم بخشش بر روح است، ترغیب و ایجاد انگیزه براى تحقق این معناست. ( همان منبع: ۳/ ۴۰۷)
وَ لَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّهٍ لَا تُرَامُ وَ عِزَّهٍ لَا تُضَامُ وَ مُلْکٍ تَمْتَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ ٱلرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ ٱلرِّحَالِ لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَى ٱلْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَارِ.( نهج البلاغه-خطبه ۲۳۴)
اگر پیامبران را نیرویى بود که با آن به ستیز نتوان برخاست و عزتى که از آن نتوان کاست و پادشاهی که مردمان گردن به سوى آن کشند و آرزومندان رخت بر اشتران بسته، روى به سوى آن نهند بر مردمان آسانتر بود که از قدرت آنان عبرت پذیرند. لیکن در چنین حال، ایمانشان یا از بیم جان بود یا امید بدست آوردن نان.
عبارت مُلْکٍ تَمْتَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ کنایه از اقتدار حکومت است چون حکومت اگر قوى و پرشوکت باشد، مایه جلب آمال و آرزوها است و سر و گردن مردمان براى نیل به اهداف به سوى آن دراز مى گردد و بارها بدان سوى بسته مى شود. (همان منبع: ۴/۲۷۷)
خطاب به “معاویه“:
وَ ذَکَرْتَ أَنَّهُ لَیْسَ لِی وَ لِأَصْحَابِی عِنْدَکَ إِلَّا السَّیْفُ فَلَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَار.( نهج البلاغه-نامه ۲۸)
و گفتى که من و یارانم را پاسخى جز شمشیر نیست. راستى که خنداندى از پس آنکه اشک ریزاندى!
جمله ى آخر، کنایه از آن است که تهدید فردى همچون امام على "ع” مستلزم بیشترین شگفتى است. چون خنده ى پس از گریه قاعدتا ناشى از امرى بسیار غریب است و مانند مثلى براى استهزا مى باشد و گفته شده که معناى آن چنین است: آن کس که این سخن را از تو شنید پس از آنکه براى اعمال تو بر دین بسى گریست، از فرط تعجب به خنده افتاد. (بحرانی ؛۱۳۷۳ : ۴/۴۴۵)
خطاب به “عبدالله بن عباس” که والى “بصره” از طرف آن حضرت بود: وَ اعْلَمْ أَنَّ ٱلْبَصْرَهَ مَهْبِطُ إِبْلِیسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَن‏.( نهج البلاغه-نامه ۱۸)
بدان که “بصره” فرود آمد نگاه شیطان است و رستنگاه آشوب و عصیان.
مَهْبِطُ إِبْلِیسَ کنایه از این است که “بصره” جولانگاه آراى باطل و تمایلات فاسدى است که از “ابلیس” سر زده و مایه ى انگیزش فتنه هاى فراوان است. (همان منبع : ۴۴۵)

۳-۵-۳کنایه در مرکب “کنایه از نسبت":

ٱلْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُم‏( نهج البلاغه-نامه ى ۲۷) مرگ به پیشانیهاتان چسبیده است.
یعنى مرگ به پیشانى شما بسته شده و گره خورده است. این پیوند، اشاره به حکم لا یتخلف خداوند دارد که ناچار هر موجود جاندارى را فرا مى گیرد. پس جمله مزبور کنایه از لزوم مرگ است و به جاى آنکه مرگ را به انسان نسبت دهد، به جمجمه یا ناصیه ى انسان نسبت داده است. وجه این اختصاص در شرف و عزت ناصیه ى انسان نسبت به سایر اعضا و جوارح اوست، همچنان که در آیه ى شریفه فیوخذ بالنواصى و الاقلام [رحمن؛ آیه ى ۴۱] به آن اشاره شده است. (همان:۴۲۵) وَ مَا سِوَى ذَلِکَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِیَّهُ( صلى‏الله‏علیه‏وآله)فَعَلَّمَنِیهِ وَ دَعَا لِی بِأَنْ یَعِیَهُ صَدْرِی وَ تَضْطَمَّ عَلَیْهِ جَوَانِحِی . ( نهج البلاغه- خطبه ى ۱۲۸)و جز این، علمى است که خدا آن را به پیامبرش آموخت و او مرا یاد داد و دعا کرد که سینه ى من آن را فراگیرد و دلم آن علم را در خود پذیرد.
در بر گرفتن محتواى دانش به این اعتبار که مشتمل بر قلب مى باشد، (همان منبع : ۳/۱۴۰)به ‘جوانح’ نسبت داده شده است.
اغراض کنایه:
آوردن کنایه مى تواند معلول یکى از اغراض ذیل باشد:
۱- قصد مدح.
۲- قصد ذم.
۳- ترک لفظى و آوردن لفظى شایسته تر.
۴- ترک استعمال الفاظ قبیح و ناشایست از نظر اخلاقى.
۵- قصد مبالغه.
۶- قصد اختصار.
۷-قصد مدح. .(کمره ای ؛۱۳۵۶: ۱/ ۱۰۸)

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1400-08-10] [ 08:39:00 ق.ظ ]