از سوی دیگر عبارت «یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» دو مرتبه در قرآن کریم پس از واژه «أَئمَّهً» ذکر شده که به تعبیر علامه طباطبایی گویای مقام هدایت به امر است. به نظر می‌رسد بدون در نظر گرفتن «وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ» از همین عبارت نیز بتوان به اتصال امام به علم الهی پی برد. با این توضیح که حال که امام قرار است هدایت به امر خدا کند، لازمه آن این است که به امر خداوند چه تکوینی باشد و چه تشریعی، علم و معرفت یقینی داشته باشد. گویی این آیه اشعار به این مطلب دارد که امام با رسیدن به مقام امامت از امر الهی آگاهی می‌یابد و سپس هدایت به امر خدا می‌کنند. از سوی دیگر نحوه آگاهی از امر خدا را انحصار به واسطه نبی دانستن دلیلی ندارد. افزون بر اینکه حال که نبی مجهز به وحی الهی و متصل به علوم الهی و وحیانی است. برتری مقام امام بر مقام نبی اقتضاء می‌کند که وی نیز مجهز به وحی باشد البته با این تفاوت که نبی در صورت رسالت مجهز به وحی رسالی و تشریعی است اما امام آورنده شریعت نیست لذا نیازی به وحی رسالی و تشریعی ندارد و وظیفه او تبیین و اجراء شریعت است لکن متصل به علم الهی از طرق وحیانی و الهام است.
۳-۲- وراثت و مصلحت الهی در تعیین امام
یکی از مسائل کلامی امامت این است که آیا امامت امری موروثی و یا امری حکیمانه بر اساس مصالح و یا به نحو دیگری است. توضیح اینکه بنابر گزارش شیخ طوسی در تفسیر تبیان، ابوالقاسم بلخی در ذیل آیات قصه طالوت می‌نویسد: «این آیه دلالت دارد بر نادرستی دیدگاه افرادی که امامت را به وراثت مى‏دانند، زیرا خداوند دلیل آنهایی که مى‏گفتند طالوت نه از خاندان نبوت و نه از خاندان حکومت است، رد نمود و چنین بیان نمود که برای فرمانروایی علم و قدرت لازم است نه وراثت».[۶۶۱]
پایان نامه
طبرسی نیز در تفسیرش می‌نویسد: «این آیه دلالت دارد بر اینکه به منظور رسیدن به فرمانروایی، وراثت لازم نیست. بلکه فرمانروایی بر پایه مصلحت الهی است که او از آن آگاهی دارد».[۶۶۲]
این مطلب در برخی تفاسیر اهل سنت نیز آمده است به عنوان نمونه ثعلبی نیشابوری(د ۴۲۷ق) در ذیل این آیه می‌نویسد: «نباید به دلیل اینکه طالوت از خاندان پادشاهی نیست، ملِک بودن او را انکار کنند زیرا فرمانروایی به وراثت نیست بلکه به دست خداست که به هر که بخواهد عطا مى‏کند»[۶۶۳]
میبدی نیز در ذیل این آیه می‌نویسد: «ملک نه به وراثت است و نه به مال، بلکه عطاء ربانى است و فضل الهى، آن را دهد که خود خواهد «وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ..»[۶۶۴]
فخر رازی نیز در ذیل این آیه می‌نویسد: «این آیه دلالت بر بطلان سخن افرادی است که می‌گویند: امامت موروثی است زیرا بنی اسرائیل انکار کردند که پادشاه آنها کسی باشد که از بیت سلطنت نباشد. پس خداوند آنها را آگاه نمود که این تلقی ساقط است و مستحق مقام امامت کسی است که خداوند به او را عطا کرده باشد مانند آیه «..تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ..»[۶۶۵]
در پاسخ به این مطلب به آیات زیر مى‏توان استدلال کرد:
أ- آیه «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[۶۶۶] که بیانگر امامت در ذریه معصوم حضرت ابراهیم(ع) است که بیان آن گذشت.[۶۶۷]
برخی از ذریه حضرت ابراهیم(ع) از طریق حضرت اسماعیل(ع) است که در آیه شریفه آیه «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاهَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ..»[۶۶۸] به آن اشاره شده است. ناگفته نماند که پیامبر اکرم(ع) و اهل بیت(ع) در شمار این ذریه قرار دارند. بخشی دیگر از ذریه حضرت ابراهیم(ع) از طریق حضرت اسحاق(ع) که در آیه شریفه «أُولئِکَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّهِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّهِ إِبْراهیمَ وَ إِسْرائیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا..»[۶۶۹] بیان شده است.
ب- آیه «وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنی‏ بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ إِلاَّ الَّذی فَطَرَنی‏ فَإِنَّهُ سَیَهْدینِ وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فی‏ عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»[۶۷۰] که در روایات متعددی مراد از «کَلِمَهً باقِیَهً» امامت و یا امامت در ذریه امام حسین(ع) ذکر شده است.[۶۷۱] دقت در این روایات این معنا را به دست مى‏دهد که بناى آن بر این است که ضمیر در «جَعَلَها» به هدایتى برگردد که از جمله «سَیَهْدِینِ‏» استفاده مى‏شود. از سوی دیگر وظیفه امام هدایت مردم در ملکوت و واقع اعمالشان مى‏باشد به این معنا که با ارشاد خود ایشان را به سوى خداوند سوق دهند، و به درجات قرب به خداوند نزدیک گردانند، و عمل هر صاحب عملى را به آن منزلتى که عملش اقتضاء دارد نازل سازند، البته با در نظر داشتن اینکه حقیقت هدایت از خدا است، و اگر به امام هم نسبت مى‏دهیم به تبع یا بالعرض است. و فعلیت هدایتى که از ناحیه خدا به سوى خلق نازل شده، نخست شامل امام مى‏شود و سپس از ناحیه امام به سوى دیگران افاضه مى‏شود، پس هدایت امام تمام‏ترین مراتب هدایت است، و هدایتهاى دیگران کمتر از آن است. و اینکه حضرت ابراهیم(ع) گفت:«..فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ..» خود دلیل است بر اینکه مراد از هدایت، مطلق هدایت است، هم مى‏تواند با عالى‏ترین مراتب هدایت که حظ امام از آن مرتبه است منطبق شود، و هم بر دیگر مراتب. پس مى‏توانیم بگوییم منظور از آن، امامت است، و همین امامت است که‏ کلمه‏اى است باقى در نسل ابراهیم(ع).[۶۷۲]
ج- آیه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ»[۶۷۳] که مراد از «آلَ إِبْراهیمَ» همان ذریه حضرت ابراهیم(ع) از طریق حضرت اسماعیل(ع) است که پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت ایشان در شمار «آلَ إِبْراهیمَ» هستند. زیرا مراد از عمران در این آیه یا پدر حضرت موسی(ع) و یا پدر حضرت مریم(ع) است که در هر دو صورت در شمار ذریه حضرت اسحاق(ع) است لذا چنین مى‏نماید که مراد از «آلَ إِبْراهیمَ» همه ذریه او نباشد بلکه به قرینه یادشده ذریه وی از طریق اسماعیل(ع) است که پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) در این زمره قرار دارند.[۶۷۴] اهل بیت(ع) نیز در روایات متعددی از خود در شمار «آلَ إِبْراهیمَ» معرفی کرده‏‏‏اند‌‏.[۶۷۵]
د- آیه «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً»[۶۷۶] که در سیاق آیات اهل کتاب است و اهل کتاب اعم از پیروان حضرت موسی(ع)، داود(ع) و عیسی(ع) همگی در شمار ذریه اسحاقی و یا افرادی که به آنها گرایش داشتند، مى‏باشند. در واقع نقطه مقابل همه این اهل کتاب ذریه اسماعیلی حضرت ابراهیم(ع) است.
ه- آیه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ..»[۶۷۷] که دلالت بر قرار دادن امامت در ذریه حضرت ابراهیم(ع) می‌کند و ضمیر در «جَعَلْناهُمْ» به إبراهیم(ع) و إسحاق(ع) و یعقوب(ع) برمی‌گردد.[۶۷۸]
و- آیه «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عیسى‏ وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ»[۶۷۹] که بیانگر این است که نسل انسان از طریق دختر نیز ذریه بشمار می‌رود. لذا بر اساس این آیه که در برخی روایات نیز به آن استناد شده است، امامانی که از نسل حضرت فاطمه(ع) هستند، ذریه رسول خدا(ص)هستند.[۶۸۰] و نیز در شمار ذریه حضرت ابراهیم(ع) از طریق حضرت اسماعیل(ع) محسوب می‌شوند.
ز- آیه «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»[۶۸۱] که نشان می‌دهد امام وارث است. که امام وارث همه علوم، کتب آسمانی، فضائل و مکارم و معاجز انبیاء و حجج پیشین است.
امام رضا(ع) در روایت مشهور در باب امامت فرمود: «امامت مقامى است که حضرت ابراهیم(ع) پس از آنکه مقام نبوت و خلت را پا بر جا کرد بدان رسید، این امامت سومین درجه و فضیلتى بود که خدایش بدان مشرف کرد و نامش را به وسیله آن بلند نمود و فرمود: «بدرستى که من تو را براى مردم امام نمودم» حضرت ابراهیم(ع) از شادمانى عرضه داشت: «و از ذریه من هم»؟ خداوند فرمود: «عهد و فرمان من به ستمکاران نخواهد رسید» این آیه امامت هر ظالمى را تا روز قیامت باطل کرد و آن را مخصوص برگزیدگان پاک ساخت. سپس خداوند عزوجل او را گرامى داشت و امامت را در ذریه و نژاد برگزیده او نهاد و فرمود: «اسحق و یعقوب را به او غنیمت بخشیدیم و همه را شایسته نمودیم و آنها را رهبرانى ساختیم که به دستور ما هدایت مى‏کردند و کارهاى خیر را به آنها وحى کردیم و بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات را و براى ما عابدان بودند» این امامت همیشه در ذریه او بود و از هم ارث مى‏بردند قرن به قرن تا پیامبر(ص) رسید و خدا فرمود: «به راستى سزاوارتر مردم به ابراهیم پیروان او هستند و همین پیامبر(ص) و کسانى که گرویدند و خدا ولى مؤمنان است» این مقام امامت به آن حضرت اختصاص داشت و به دستور خدا آن را به على(ع) واگذارد آنچنان که خداى تعالى آن را واجب کرده بود سپس به ذریه برگزیده او منتقل گردید که خدا به آنها علم و ایمان داده طبق آیه شریفه «گفتند آن کسانى که به آنها علم و ایمان داده شد هر آینه در کتاب خدا ماندید تا روز قیامت و این روز قیامت است ولى شما ندانید» آنها فرزندان على(ع) هستند تا قیامت زیرا پس از محمد(ص) پیغمبرى نیست، این افراد نادان چطور براى خود امام اختیار مى‏کنند، با آنکه امامت مقام انبیاء و ارث اوصیاء است، امامت خلافت از طرف خدا و رسول خدا(ص) و مقام امیر المؤمنین(ع) و میراث امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است».[۶۸۲]
امیرالمؤمنین(ع) در روایتی پس از اشاره به آیات قصه طالوت فرمود: «ای مردم در این آیات برای شما عبرتی است که بدانید خداوند خلافت و امارت را پس از انبیاء در نسل ایشان قرار داده و او طالوت را به دلیل برگزیدگی او از ناحیه خداوند و فزونی در علم و قدرت بر دیگران برتر و مقدم داشته است. آیا شما بر این باورید که خداوند بنى امیه را بر بنى‏‏‏هاشم برگزیده باشد و یا اینکه معاویه از لحاظ دانش و نیروى بدنى بر من برترى داشته باشد!؟»[۶۸۳]
علامه مجلسی در ذیل روایت امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این اشکال که طالوت از سبط نبوت و سبط مملکت نبوده که به نظر می‌رسد این گزارش در طرح شبهه مذکور تأثیر داشته می‌نویسد: «مشهور در میان مفسران این است که طالوت از سبط نبوت و سبط مملکت نبود زیرا نبوت در سبط لاوی و مملکت در سبط یهودا بود. البته گفته شده مملکت در سبط یوسف بود. اما طالوت از سبط بنیامین بود، پس این آیات بر عدم لزوم خلافت در نسل و ذریه انبیاء دلالت می‌کند. اما سه وجه در پاسخ به این مطلب می‌توان بیان کرد: اول اینکه ادعاء مذکور مبتنی بر اقوال مورخان و مفسران اهل سنت است لذا چه بسا طالوت به حقیقت از سبط نبوت و یا از سبط مملکت باشد که در این صورت ادعاء بنی اسرائیل بر عدم صلاحیت طالوت تنها از جهت مالی بوده است. دوم اینکه همین که طالوت از فرزندان إبراهیم، إسحاق و یعقوب است در این مطلب کافی است. سوم اینکه استدلال از جهتی باشد که از آیه فهمیده می‌شود که نبوت در سبط مخصوصی باشد که پدران آنها انبیاء باشند. بنابراین مراد از خلافت ریاست دینی است هرچند که ریاست دینی و دنیوی در آن امت با یکدیگر جمع شود. لذا این مطلب با استدلال به فزونی در علم و جسم منافاتی ندارد زیرا هرگاه ریاست دنیوی مشروط به فزونی در علم و جسم باشد، در ریاست دنیوی و اخروی(مقام امامت) به طریق اولی باید مشروط به این دو باشد»[۶۸۴]
از مجموع آیات و روایاتی که در این فراز بدان اشارت رفت، می‌توان نکات زیر را در پاسخ به مسأله مزبور استنباط نمود:
اول: اینکه برخی از آیات تصریح می‌کند که در ذریه حضرت ابراهیم(ع) نبوت قرار دادیم با قرار دادن امامت منافاتی ندارد زیرا رابطه این دو به صورت عموم و خصوص من وجه است یعنی برخی از انبیاء، امام نیز هستند و برخی از انبیاء امام نیستند و برخی از ائمه، نبی نیستند.
دوم: ذریه بر نوه دختری نیز اطلاق می‌شود زیرا حضرت عیسی(ع) ذریه حضرت ابراهیم(ع) ذکر شده است. لذا امامانی که ذریه حضرت فاطمه(ع) هستند در شمار ذریه حضرت رسول(ص) و ذریه حضرت ابراهیم و اسماعیل(ع) نیز هستند. لذا امامت پس از رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) و پس از وی به امام حسن(ع) و سپس به امام حسین(ع) و ذریه ایشان رسید و ایشان همگی در شمار «آل ابراهیم» قرار دارند که بنابر اصطفاء الهی، برگزیده شده و معصوم هستند.
سوم: پس از حضرت ابراهیم(ع) امامت در ذریه وی قرار گرفت. البته نه به همه ذریه بلکه به ذریه معصوم می‌رسد و دیگر اینکه خداوند نفرمود امامت به همه غیر ظالمین(معصومان) می‌رسد بلکه فرمود به ظالمین(غیر معصومین) نمی‌رسد یعنی چه بسا افرادی از ذریه باشند و ظالم نیز نباشند اما مورد انتخاب الهی نباشند مانند حضرت مریم که به تصریح برخی از علماء معصوم بوده است.[۶۸۵] لذا تعیین الهی که نشأت گرفته از حکمت الهی در انتخاب شخص خاصی برای امامت است نیز شرط دیگری برای امامت است در واقع مطلب سوم ناظر به این است که امامت عهد خداست و این عهد موهبتی است که بنا به حکمت الهی به شخص داده می‌شود. و همین سه نکته می‌تواند پاسخ سؤال مذکور باشد که امامت هم در ذریه حضرت ابراهیم(ع) و هم به شرط عصمت و تعیین و حکمت الهی است.
لذا امامت نه فقط از روی وراثت است بدون برخورداری ازشرائط و ویژگی‏های امامت، و نه فقط به انتخاب الهی است بدون در نظر گرفتن وراثت و ویژگی‏های مذکور بلکه امامت، منوط به ذریه بودن حضرت ابراهیم(ع) و نیز اختیار و اصطفاء الهی که از روی عصمت شخص تعیین شده و افضلیت در علم و اقوی و اشجع بودن بر مردم و صدور معجزه و ویژگی‏های دیگر که برتری امام را بر امت نشان می‌دهد، است.
اما در خصوص شیخ طوسی و طبرسی گفتنی است که ایشان پس از نقل دیدگاه مذکور اگرچه آن را به صراحت مورد نقد و بررسی قرار نداده‏اند لکن بلافاصله پس نقل مطلب مذکور دیدگاه امامیه در تفسیر این آیه را آورده‏اند که این آیه دلالت بر این دارد که یکی از شروط امامت این است که امام باید اعلم از رعیت و افضل از ایشان در خصال نیک و شجاعت باشد لذا خداوند خداوند علت انتخاب و تقدیم طالوت را همین جنبه «اعلم و اقوى» بودن او معرفى مى‏کند.[۶۸۶] که این دیدگاه به وضوح ناظر به مشروط بودن امامت به افضلیت در علم و اقوی بودن بر رعیت است.
۳-۳- ضرورت مستمر وجود خلیفه و امام در زمین تا قیامت
یکی دیگر از بن مایه‏های کلامی امامت در قصص قرآن، ضرورت وجود خلیفه و امام در روی زمین تا روز قیامت است که در ارتباط با این موضوع به آیات زیر می‌توان استناد کرد:
۳-۳-۱- آیات استخلاف آدم و تعلیم اسماء
یکى ‏ از مباحث‏‏ کلامی مورد استفاده از آیات استخلاف حضرت آدم(ع) و تعلیم اسماء، ضرورت‏‏‏‏‏‏‏‏ِ وجود خلیفه و امام در زمین ‏است.
به نظر مى‏رسد با توجه به سیاق این آیات که ماجرای تعلیم اسماء به حضرت آدم(ع) است می‌توان ضرورت وجود خلیفه معصوم تا روز قیامت را از این آیات برداشت نمود با این توضیح که اگر لحظه‏ای تا روز قیامت امام که از مصادیق خلیفه معصوم الهی است در زمین نباشد اشکال فرشتگان در بدو خلقت به خداوند وارد می‌آید و در این صورت حکمت خداوند زیر سؤال می‌رود و در این صورت نقصی به خداوند سبحان وارد می‌شود، اما از آنجایی که هیچ نقصی به حکمت خداوند وارد نمی‌شود لازمه آن این است که تا روز قیامت در زمین خلیفه معصوم حیّ وجود داشته باشد. حال از آنجایی که پیامبر اکرم(ص) به نص صریح قرآن کریم خاتم النبیین است لازم می‌آید که خلفاء معصوم پس از ایشان تا روز قیامت پیامبر نباشند بلکه امام باشند لذا تحقق وجود خلیفه معصوم تا روز قیامت پس از وفات پیامبر اکرم(ص) باید در اوصیاء ایشان که امام هستند باشد.[۶۸۷]
در ارتباط با لزوم وجود حجت الهی در زمین روایات متعددی از ناحیه معصومان(ع) بیان شده که در این فراز به دو روایت از این روایات اشاره می‌کنیم:
أ- امام صادق(ع) فرمود: «همانا زمین در هیچ حالى از امام خالى نگردد براى آنکه اگر مؤمنین چیزى(در اصول یا فروع دین) افزودند آنها را برگرداند و اگر چیزى کم کردند براى آنها تکمیل کند»[۶۸۸]
ب- امام باقر(ع) نیز فرمود: «به خدا سوگند از زمانى که خدا آدم را قبض روح نمود زمینى را بدون امامى که به وسیله او به سوى خدا رهبرى شوند وانگذارد و او حجت خداست بر بندگانش و زمینى بدون امامى که حجت خدا باشد بر بندگانش وجود ندارد».[۶۸۹]
علامه طباطبایی نیز با توجه به عبارت «کُلَّ أُناسٍ» در آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ..»[۶۹۰] بر این باوراست که این آیه ناظر به این مطلب است که در همه اعصار و زمانها امام وجود داشته است.[۶۹۱]
۳-۳-۲- آیات نجات انبیاء و پیروان آنان
آیات نجات انبیاء و پیروان ایشان از عذاب الهی نیز به نوعی بیانگر ضرورت نیاز به خلیفه الهی برای بقاء عالم است.
توضیح اینکه خداوند هیچ قومى را عذاب نکرد مگر آنکه به پیامبرشان دستور داد که از میان آنها بیرون برود، چنانکه خداوند در قصه نوح(ع) فرمود: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ..»[۶۹۲] خداوند به او دستور داد که به همراهى مؤمنان از آنها کناره‏گیرى کند و با آنها نباشد. و همچنین در قصّه لوط(ع) فرمود: «..فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ..»[۶۹۳] پس خداوند ‏ به لوط(ع) هم دستور خروج از میان آنها داده است پیش از آنکه عذاب بر آنها نازل شود، زیرا خداوند متعال در حالى که پیامبرش لوط در بین آنهاست، ایشان را عذاب نمى‏کرد، همچنین خداوند هر امّتى را که بخواهد هلاک کند، به پیامبرشان دستور داده است که از میان آنها بیرون رود و از آنها کناره‏گیرى نماید، چنان که ابراهیم(ع) در مقام تهدید قوم خود به آنها فرمود: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا»[۶۹۴] خداوند کسانی که او را اذیّت کردند و در آتش افکندند هلاک ساخت و خداوند ابراهیم(ع) و لوط را نجات داد چنانچه فرمود: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ»[۶۹۵] و نیز خداوند به پیامبر اکرم(ص) فرمود: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ..»[۶۹۶] که این فرازهای قرآنی گویای این است که عالم به منظور بقاى بر صلاح خود به امام نیاز دارد.[۶۹۷]
البته به نظر مى‏رسد که امر به خروج انبیاء الهی و پیروان آنها از دیار خویش دلیل بر عذاب اهل آن دیار نیست بلکه زمینه نزول عذاب را بر اهل آن دیار فراهم مى‏سازد. زیرا عدالت الهی چنین اقتضاء دارد که خداوند با وجود پیامبر خویش و اهل ایمان، عذاب را بر اهل آن سامان نازل نکند. بنابراین این آیات چنین به دست مى‏دهد که با وجود حجت الهی در میان مردم، مردم به برکت وجود حجت الهی از عذاب الهی در امان خواهند بود. چنانچه خداوند فرمود: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ..»[۶۹۸] امیرالمؤمنین(ع) نیز فرمود: «دو امان از عذاب خدا در زمین بود، یکى از آنها برداشته شد، پس دیگرى را که باقى مانده دریابید و به آن چنگ بزنید. اما امانى که برداشته شد رسول خداست و امّا امانى که باقى است استغفار است، خداوند متعال فرمود: «خداوند آنان را عذاب نمى‏کند در حالى که تو در میان آنانى، و عذابشان نمى‏نماید در حالى که به استغفار مشغولند»».[۶۹۹]
البته چه بسا از این روایت برداشت شود که در امت پیامبر خاتم(ص) افزون بر عامل استغفار، وجود مبارک پیامبر اکرم(ص) تنها مانع دیگر از نزول عذاب بر امت است و این فضیلت در ائمه اهل البیت(ع) وجود ندارد، در نقد این دیدگاه گفتنی است که امیرالمؤمین(ع) بر اساس آیه مباهله نفس پیامبر اکرم(ص) است و ائمه اطهار(ع) همگی اوصیاء و جانشینان رسول خدا(ص) هستند و از سوی دیگر با توجه به مطالبی که در بخش «ائمه اطهار(ع) وارثان انبیاء، اوصیاء و حجج الهی پیشین» به تفصیل بیان شد، ائمه اطهار(ع) خلفاء و حجج الهی و اوصیاء پیامبر اکرم(ع) هستند و وارث همه علوم، فضائل و مکارم انبیاء و حجج الهی پیشین هستند، لذا چگونه می توان تصور نمود که این ویژگی در انبیاء پیشین و پیامبر خاتم(ص) بوده است اما درباره ائمه اطهار(ص) صادق نباشد در حالی که ایشان مانند انبیاء و اوصیاء پیشین، حجت الهی هستند. افزون بر اینکه روایات متعددی در مصادر امامیه وجود دارد که اگر امام و حجت الهی بر روی زمین نباشد، زمین اهلش را فرو خواهد برد.[۷۰۰] افزون بر اینکه در روایات متعددی اهل بیت(ع) سبب امان اهل زمین معرفی شده اند.[۷۰۱]
۳-۴- وجود صفات مستخلف در خلیفه و امام
بی تردید اراده خداوند بنابر آیه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..»[۷۰۲] این شد که تا روز قیامت در زمین خلیفه معصوم قرار دهد و در غیر این صورت خلقت به ظلم و فساد منجر و شر محض منجر خواهد شد و این امر از حکمت الهی به دور است. افزون بر اینکه خداوند حجج معصوم خویش را با عنوان «خَلِیفَهً» تعبیر کرده که این عنوان حاکی از این است که حجج معصوم الهی خلیفهالله روی زمین هستند و بنابر دلیل عقلی خلیفه لازم است متخلق و متصف به اخلاق الهی باشد که در غیر این صورت بر آن شخص نمى‏توان به حقیقت «خلیفه» تعبیر کرد. در واقع خلیفه باید مستجمع صفات مستخلف باشد.
قاضی سعید قمی(د ۱۱۰۷ق) در «شرح توحید الصدوق» با اشاره به این آیه نوشته ‏است: «خلیفه نائب مستخلِف(خلیفه‏‏گذار) است و شایسته ‏است که به صورت مستخلف باشد به این معنی که هیچ کمالی در مستخلف نباشد مگر اینکه در خلیفه نیز ظهور داشته باشد وگرنه هر موجودی مظهریت به خصوصی دارد، لذا کسی که به شرافت خلافت نائل مى‌شود باید که همه آن کمالات ظاهری در عالم را با زیادت داشته باشد»[۷۰۳]
علامه طباطبایی نیز با اشاره به آیات «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ..»[۷۰۴] و «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» یکى از شؤون خلافت را این دانسته که خلیفه صفات و اعمال مستخلف را نشان دهد، و آینه صفات او باشد. کار او را بکند. پس خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى‏کند او اراده کند و آنچه خدا حکم مى‏کند او همان را حکم کند.[۷۰۵]
۳-۵- برتری انبیاء و حجج الهی بر فرشتگان
شیخ صدوق در کتاب «اعتقادات الإمامیه» انبیاء، رسل و حجج الهی را برتر از ملائکه دانسته و با استناد به آیات استخلاف حضرت آدم(ع)، سخن ملائکه(قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها..) را تمنای منزلت آدم(ع) دانسته و بر این باور است که این تمنا بیانگر برتری آن منزلت بر منزلت آنهاست و علم سبب برتری است. وی آیات تعلم اسماء و نیز آیات سجده ملائکه بر آدم(ع) را بیانگر برتری وی بر ملائکه دانسته‏است و در ادامه این سجده را از یک سو عبودیت و اطاعت از خدا و از سوی دیگر اکرام به آدم(ع) به سبب ودیعه قرار دادن پیامبر و ائمه‏اطهار(ع) در صلب وی دانسته ‏است.[۷۰۶]
میر سید حامد حسین در «عبقات الأنوار» نیز این آیات را بیانگر برتری آدم(ع) بر ملائکه دانسته و علم را سبب آن دانسته ‏است.[۷۰۷]
گفتنی است افضل بودن آدم(ع) بر ملائکه نیز از مطالبی است که بیضاوی در ذیل این قصه بیان نموده‏ است وی دلیل این برتری را اعلم بودن وی بر ایشان دانسته و سپس به استناد آیه «..هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ..»[۷۰۸] اعلم را افضل دانسته ‏است.[۷۰۹]
۳-۶- تقدم وجود خلیفه بر دیگران
یکی دیگر از بن مایه‏های کلامی امامت در قصص قرآن تقدم وجود خلیفه بر دیگران است. شیخ‏‏‏‏‏ صدوق لزوم ‏‏‏‏وجود خلیفه پیش از خلقت دیگر مخلوقات اینگونه تبیین کرده‏ است: «خداوند متعال مى‏فرماید: «..إِنِّى ‏جاعِلٌ ‏‏ِفِى ‏الْأَرْضِ ‏ِخَلِیفَهً..»[۷۱۰] خداوند پیش از آفرینش از خلیفه سخن ‏مى‏گوید و این دلالت ‏‏‏‏‏‏‏‏دارد که حکمت در خلیفه، از حکمت در آفرینش مقدّم ‏‏‏‏است و بدین دلیل ‏‏‏‏‏ِاست که بدان آغاز کرده‏ است، زیرا او حکیم ‏‏‏‏است ‏‏‏‏‏‏‏‏ِو حکیم کسى ‏است که موضوع‏‏‏‏ِ مهمتر را بر امر عمومى مقدّم‏‏‏‏ دارد و این تصدیق قول ‏‏‏‏‏ِامام‏‏‏‏ صادق(ع) است که فرمود: «الْحُجَّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ»، «حجت الهی پیش از مخلوقات و همراه با مخلوقات و پس از مخلوقات مى‏باشد»،[۷۱۱] و اگر خداوند خلقى را بیافریند در حالى‏ که خلیفه‏اى ‏نباشد، ایشان را در معرض تباهى‏ قرار ‏‏‏‏‏‏‏‏داده ‏است»[۷۱۲]
علامه حلی نیز مى‌نویسد: «در آیه «..إِنِّی‏ جاعِلٌ‏ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» خداوند پیش از آفرینش به خلیفه ابتدا نمود و ابتداء از حکیم دلالت بر اهم بودن آن دارد، لذا خلیفه باید در قوه عملیه و علمیه از هر مخلوقی کامل تر و شریف ترین ایشان باشد، و جز معصوم کسی اینگونه نیست»[۷۱۳] نباطی بیاضی و فیض کاشانی نیز با اندکی اختلاف به این مطلب اشاره کرده‏اند.[۷۱۴]
۳-۷- امامت و هدایت به امر
هدایت به امر نیز یکی از مهمترین شؤون امامت است که در آیات «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ»[۷۱۵] و «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»[۷۱۶] از آن یاد شده است.
به گفته علامه طباطبایی ظاهر جمله ‏«یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» این است که هدایت به امر، جارى مجراى مفسر معناى امامت است. این هدایت که خدا آن را از شؤون امامت قرار داده، هدایت به معناى راهنمایى نیست، چون مى‏دانیم که خداوند متعال ابراهیم(ع) را وقتى امام قرار داد که سالها داراى منصب نبوت بود، هم چنان که توضیحش در ذیل آیه‏ «..إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً..»[۷۱۷] گذشت، و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معناى راهنمایى نیست، پس هدایتى که منصب امام است معنایى نمى‏تواند غیر از رساندن به مقصد داشته باشد، و این معنا یک نوع تصرف تکوینى در نفوس است، که با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى کمال، و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار مى‏سازد. و چون تصرفى است تکوینى، و عملى است باطنى، ناگزیر مراد از امرى که با آن هدایت صورت مى‏گیرد نیز امرى تکوینى خواهد بود نه تشریعى، که صرف اعتبار است، بلکه همان حقیقى است که آیه شریفه‏ «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ..»[۷۱۸] آن را تفسیر مى‏کند و گویای این است که هدایت به امر خدا از فیوضات معنوى و مقامات باطنى است که مؤمنین به وسیله عمل صالح به سوى آن هدایت مى‏شوند، و به رحمت پروردگارشان ملبس مى‏گردند. و چون امام به وسیله امر، هدایت مى‏کند، مى‏توان دریافت که خود امام پیش از هر کسی متلبس به آن هدایت است، و از او به سایر مردم منتشر مى‏شود، و بر حسب اختلافى که در مقامات دارند، هر کس به قدر استعداد خود از آن بهره‏مند مى‏شود، با این توضیح روشن مى‏شود که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهرى و باطنى است، هم چنان که پیغمبر رابط میان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فیوضات ظاهرى، یعنى شرایع الهى که از راه وحى نازل گشته، و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر مى‏شود. و نیز مى‏فهمیم که امام دلیلى است که نفوس را به سوى مقاماتش راهنمایى مى‏کند، هم چنانکه پیامبر دلیلى است که مردم را به سوى اعتقادات حق و اعمال صالح راه مى‏نماید، البته برخی از اولیاى خدا تنها پیامبرند، و برخی تنها امامند، و برخی داراى هر دو مقام هستند، مانند ابراهیم و دو فرزندش»[۷۱۹]

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1400-08-10] [ 09:35:00 ق.ظ ]