باور نمی‌کنم که ناگهان
به سادگی آب
از ساحل سلام دل بر کنم
تا لحظه لحظه در دل دریای دور
امواج بی‌کران دقایق را پارو زنم
(قیصر امین پور، ۱۳۸۸: ۶۴)
تو به چشم من آبرو بده
من به چشم‌های بی‌قرار تو
قول می‌دهم:
ریشه‌های ما به آب
شانه‌های ما به آفتاب می‌رسد
ما دوباره سبز می‌شویم
( قیصرامین پور، ۱۳۸۸: ۲۴)
آب حیات در اسکندرنامه‌ی کالیستنس دروغین درباره‌ی دست یافتن خضر به آب حیات آمده است:« که اسکندر برای دست یافتن به جاودانگی با راهنمایی خضر عازم ظلمات شد و …
پایان نامه - مقاله - پروژه
ناگاه چیزی که از دست خضر بود بر زمین افتاد و خضر به جستجوی آن پرداخت و دستش به آب رسید… چشمه‌یی دید به طعم چو نان عسل و دانست که آب حیات است.از آن آب خورد و دو رکعت نماز گزارد و لشکر را نگفت که من آب حیات خورده‌ام اما آنان را گفت همین جا که ایستاده‌اید به ایستید که اگر پیش‌تر روید هلاک شوید؛ و خود شتابان نزد اسکندر رفت و از یافتن چشمه و خوردن آب و نگاه داشتن لشکر در آن جا باز گفت؛ و چون به نزد لشکریان رسیدند چشمه را نیافتند.» (هینلز، ۱۳۸۳: ۴۲۸)
اسطوره‌ی آب حیات در اساطیر اکثر سرزمین‌ها در چاره‌جویی انسان در گریز از مرگ است. بدان سان که گریز از مرگ پدید آورنده بسیاری از اسطوره‌ها و از آن شمار اسطوره‌های فرجام است. در هر سرزمین به شکلی پرداخت شده و در ایران افسانه‌ی آب حیات در تقدسات پس از اسلام به تدریج با افسانه‌ی اسکندر و خضر پیوند یافته و خضر در بسیاری از باورها جانشین اپم نبات، تیشتر، آناهیتا و حتی سیاوش شده است؛ در باورهای مردمی مربوط به خضر این پیامبر که نزد مسلمانان یکی از انبیای ارشاد کننده موسی و نزد صوفیان نیز از مقامی والا برخوردار است و محققان غربی او را برآیندی از دو شخصیت ایلیای نبی و جرجیس قدیس می‌دانند به پیامبری همیشه زنده، موکل آب‌ها، پاسدار گله‌ها، شفابخش، راه نمای گمشدگان و عامل برکت تبدیل شده است. در بسیاری از مناطق ایران شب یلدا را شب خضر می‌نامند.
و بدین‌سان خضر با مهر و سیاوش نیز پیوند می‌یابد. در حوزه‌ی مرکزی ایران خضر راهنمای مسافران گم شده و شفادهنده‌ی بیماری‌های سخت است. در بسیاری از باورها خضر با آب و کشاورزی ارتباط دارد و سیمایش با قدی بلند، ردایی سفید یا شیری رنگ و پیری خوش‌سیما ترسیم می‌شود.»

 

سکندر را به زور وزر نشد آب بقا حاصل   صفای خضر را دریاب و عمر جاودانی کن
  (تو عاشقانه سفر کن سبزواری، ۱۳۸۸: ۱۲۸)

 

 

در سراب فریبنده‌ی عمر در پی چشمه‌ی آب بودم
این منم رهرو خسته گامی کاروان رفت و من خواب بودم
(سرود درد سبزواری، ۱۳۸۸: ۵۲)
به هوش باش سرابت به آب نفریبد   تو را دسایس شیطان به خواب نفریبد
موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1400-08-10] [ 05:03:00 ق.ظ ]