آه سعد جگر گوشه نشینان خون کرد خرم آن روز که از خانه به صحرا آیند(همان، ۴۱۴)
و در غزلی دیگر:
میان خواب و بیداری توانی فرق کرد آن گه که چون سعدی به تنهایی شب دیجور بنشینی
(سعدی،۱۳۸۴، ۷۰۸)
و در غزلی دیگر:
گمان بردم که طفلانند وز پیری سخن گفتم مرا پیری خراباتی جوابی داد مردانه
که نور عالم علوی فرا هر روزنی تابد تو اندر صومعش دیدی و ما در کنج میخانه(همان، ۷۰۵)
آن چه از ابیات بالا استنباط می شود، این است که شیخ در بازگشت به شیراز، زندگی را به آزادگی و خدمت به مردم سپری کرده، در انزوا به سر می برده است، امّا هیچ گاه ارتباط خود با اجتماع و مردم را قطع ننموده بود. چنان که از حکایت شمس الدّین تازیکو و برادر شیخ بر می آید، او گوشه نشین، امّا با مردم بود و در وقت لازم به مردم کمک می نمود.
۳-۱-۸- سعدی و شیراز
شیراز در زمان سعدی، دو روزگار متفاوت را دیده است. سعدی هنگامی که برای تحصیل به بغداد رفته، در سفر اول، از وضع آشفته شیراز سخن به زبان آورده و گفته است:
پایان نامه
وجودم به تنگ آمد از جور تنگی شدم در سفر روزگاری درنگی
جهان زیر پی چون سکندر بریدم چو یأجوج بگذشتم از سدّ سنگی
برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم جهان در هم افتاده چون موی زنگی (همان، ۶۵۸)
امّا قریب سی سال بعد که به شیراز بر می گردد، اوضاع را متفاوت می بیند و گفته است:
چو باز آمدم کشور آسوده دیدم زگرگان بدر رفته آن تیز چنگی…..
بپرسیدم: این کشور آسوده کی شد؟ کسی گفت: سعدی! چه شوریده رنگی!
چنان بود در عهد اول که دیدی جهانی پر آشوب و تشویش و تنگی
چنین شد در ایّام سلطان عادل اتابک ابوبکر بن سعدزنگی (همان، ۶۵۹)
البتّه این دگرگونی حالت، شامل شیراز تنها نمی شود، بلکه در آن روزگار، با توجّه به فتنه ی مغول، همه ی شهرهای مهم چنین وضعی داشتند. زمانی آرام و با رونق و گاهی پر آشوب و خونبار. بغداد، مرو، ری و هرات و دیگر شهرهای مهم این دوگانگی را سپری نموده اند، امّا شیراز وضع بهتری داشت.
سعدی قریب سی سال در دیار عرب زندگی کرده است. کمتر دیده ایم که با شور و شوق میل بازگشت به آن دیار در آثارش نمودار باشد. امّا به شیراز عشق می ورزیده و پیوسته آرزوی بازگشت به شیراز در آثارش دیده می شود.
خوشا سپیده دمی باشد آن که بینم باز رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین که بار ایمنی آرد نه جور و قحط و نیاز…
که سعدی از حق شیراز روز و شب می گفت که شهر ها همه بازند و شهر ما شهباز
(سعدی،۱۳۸۴ ،۶۳۰)
این نسیم خاک شیراز است یا بوی ختن یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین
(همان، ۴۹۶)
خوشا تفرج نوروز خاصّه در شیراز که برکند دل مرد مسافر از وطنش (همان،۴۴۱)
بیار ای باد نوروزی! نسیم باغ پیروزی که بوی عنبرآمیزش به بوی یارما ماند(همان، ۶۱۹)
فیح ریحان است یا بوی بهشت خاک شیراز است یا بوی ختن (همان، ۴۸۴)
باد صبح و خاک شیراز آتش است هر که را در وی گرفت، آرام نیست (همان، ۶۹۰)
دست از دامنم نمی دارد خاک شیراز و آب رکن آباد (همان، ۳۸۰)
خاک شیراز چو دیبای منقّش دیدم و آن همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود
(همان، ۴۱۵)
نعیم خطّه ی شیراز و لعبتان بهشتی ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را
(همان،۶۰۸)
اگر نه وعده ی مؤمن به آخرت بودی زمین پارس بهشت است گفتمی و تو حور
(سعدی،۱۳۸۴، ۶۲۹)
در پارس که تا بودست، از ولوله آسوده است بیم است که بر خیزد از حسن تو غوغایی
(همان، ۵۰۹)
خزاین تهی کرد و پر کرد جیش چنان کز خلایق به هنگام عیش (همان۱۷۹)
بر آمد همی بانگ شادی چو رعد چو شیراز در عهد بوبکر سعد (همان، ۱۷۹)
پارس در سایه ی اقبال اتابک ایمن لیکن از ناله ی مرغان چمن غوغا بود(همان، ۴۱۵)
سعدی سالیان درازی بیرون از شیراز روزگار می گذرانیده امّا از علاقه اش به شیراز کم نشده است. او نه تنها آرزوی بازگشت به شیراز دارد بلکه برای آبادی شیراز و آرامش مردمش دعا می کند که:
به نیکمردان یا رب! که دست فعل بدان ببند بر همه عالم خصوص بر شیراز
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا که دار مردم شیراز در تجمّل و ناز (همان، ۶۳۰)
۳-۱-۹- اساتید سعدی
می دانیم که سعدی در نظامیّه ی بغداد تحصیل نموده است. در تذکره ها از استادان فراوانی که مقارن با تحصیل سعدی در نظامیّه، تدریس می کرده اند به عنوان استادان سعدی نام برده شد. امّا آثار سعدی استفاده از محضر درس دو استاد را تأیید می نماید.
۳-۱-۹-۱- ابوالفرج بن جوزی
شیخ شیراز، در باب دوم گلستان حکایتی بیان می کند که نشان از شاگردی او در کلاس درس ابن جوزی دارد. سعدی گفته است: ((چندان که مرا شیخ اجل ابوالفرج بن جوزی (رحمه الله علیه) ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی، عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب، ناچار به خلاف رأی مربّی قدمی برفتمی و از سماع و مجالست حظّی برگرفتمی.)) ( همان، ۵۱)
محمّد قزوینی درباره ی ابن جوزی گفته است: (( او شرف الدّین عبدالله بن محی الدّین ابی محمّد یوسف بن جمال الدّین ابی الفرج عبدالرّحمن ابن الجوزی است. جدّ صاحب ترجمه عبدالرّحمن بن الجوزی معروف، صاحب تاریخ منتظم و تلبیس ابلیس و تألیفات کثیره ی دیگر است….
پدر او محی الدّین یوسف بن الجوزی استاد الدّار مستعصم بود و علاوه بر آن احتساب بغداد و تدریس طایفه ی حنابله در مدرسه ی مستنصریه نیز به عهده ی وی موکول بوده و غالباً از جانب خلیفه به نزد ملوک اطراف به عنوان سفارت آمد و شد نمودی.))(قزوینی،۱۳۸۶، ۸۸۸)
ابن جوزی استاد سعدی همان شرف الدّین عبدالله بن جوزی است که در سال های تحصیل سعدی در بغداد می زیسته است. به تصریح خواجه نصیرالدّین توسی که خود در فتح بغداد حاضر بوده و کیفیّت فتح بغداد را در مقاله ای در ذیل تاریخ جهانگشا، بیان نموده: (( ابن جوزی در فتح بغداد در شهر حضور نداشت. بوقا تیمور برنشست و به ششتر رفت و شرف الدّین بن جوزی را با خود ببرد تا شهر ایل کند و سپاهیان و ترکان بعضی بگریختند و بعضی کشته شدند و بعضی ایل گشتند. و کوفه و بصره لشکر نرفته ایل شدند. ))(توسی، ۱۳۸۶،۷۸۹)
مطلبی با همین مضمون در تاریخ مغول دیده می شود که ((هولاکو در دهم رمضان سال ۶۵۵ از همدان ایل چیانی پیش خلیفه روانه کرد و از او تقاضای قبولی ایلی نمود و خواست که خلیفه شخصاً به خدمت او بیاید و اگر این کار میسّر نشود سلیمان شاه و ابن العلقمی و دوات -دار کوچک را برای رساندن پیام هولاکو پیش او بفرستد. خلیفه دو نفر که یکی از ایشان شرف الدّین عبدالله بن جوزی بود به همدان روانه کرد و او را از قدرت خود ترسانده و امر به مراجعت به خراسان داد.))( اقبال آشتیانی،۱۳۸۷، ۱۹۷)

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1400-08-10] [ 08:40:00 ق.ظ ]